محل تبلیغات شما



او دومین فرزند یک خانواده پر جمعیت بود و دو خواهر و پنج برادر داشت . پدرش (یحیی) در روستای قره آغاج کشاورزی می کرد. وقتی قامت بیات یک ساله شد خانواده اش به زنجان مهاجرت کردند و پدر به شغل گاریچی و پس از مدتی به رانندگی مشغول شد به این ترتیب وضع اقتصادی خانواده بهتر شد.

مادر قامت -مهپاره بیات- نیز برای کمک به درآمد خانواده قالی بافی می کرد. قامت قبل از ورود به دبستان مدتی به مکتب خانه نزد فردی به نام ملا عزت رفت و قرآن را فرا گرفت. تمام کوشش وی در مکتب خانه بر یادگیری سریع و بی وقفه قرآن بود علاوه بر کلام قران پیش از رسیدن به سن 7 سالگی در کلاسهای شبانه مدرسه ابتدایی شرکت می کرد پس از ورود به کلاسهای روزانه در کلاسهای شبانه هم با جدیت درس می خواند که پس از مدتی اولیای مدرسه از این مسئله اطلاع یافتند و از ثبت نام وی در کلاسهای شبانه خود داری کردند و او در کلاسهای روزانه در س خود را دنبال کرد.

 

قامت در دبستان خاقانی دوره ابتدایی را به پایان برد و در مدرسه راهنمایی انوری و سپس دبیرستان شریعتی (کنونی) تحصیل خود را ادامه داد او همواره دوستان کمی داشت وقتی مادر علت این امر را سوال می کرد که چرا فقط با چند نفر از بچه ها ی محل رفت و آمد می کند؟ می گوید:(( همین حد که اینها اهل نماز هستند برای من کافی است که با اینها دوست شوم.))

 

مادرش می گوید:

 

قامت با فرزندان دیگر من خیلی فرق داشت او پسری نظیف و مسئولیت پذیر بود زمانی که من منزل نبودم به خوبی از خواهران و برادران کوچکتر خود مراقبت می کرد و خانه را مرتب و تمییز می کرد و به خوبی از عهده کارها بر می آمد. علاوه بر این بسیار پر انرژی بود. وقتی پدرش به او و خواهر و برادرانش پول تو جیبی می داد تنها کسی که آن را پس انداز می کرد قامت بود او از همین پول تو جیبی روزانه یک دست کت و شلوار برای مدرسه اش به قیمت چهل تومان خرید.

 

با آغاز نهضت اسلامی قامت ی شد قامت و دوستانش به شیشه های سینما سنگ می زدند و می گفتند چرا باید سینما باز ولی مسجد بسته باشد.

در درگیری با پلیس به طرف آنها آجر پرت می کردند و یا شیشه را پر از بنزین میکردند و اتش میزدند و از پشت بام ها به طرف گاردیها پرتاب میکردند او به مجالس سخنرانی در مسجد ملا می رفت و به طور مستمر به نوار های سخنرانی امام خمینی گوش میداد چون فعالیت قامت و برادرش در انقلاب زیاد بود پدرشان تصمیم گرفت آنها را به روستا ببرد با حیله های مختلف آنها را سوار ماشین کرد ولی قامت،یوسف و کریم در اواسط راه از ماشین پیاده شدند و به شهر بازگشتند وقتی مادرشان علت مراجعت آنها را پرسید قامت گفت همه در شهر میخواهند انقلاب کنند ما به روستا فرار کنیم؟ قامت بیات در خرداد 1358 دیپلم گرفت و پس از آن وارد سپاه پاسداران شد او اغلب اوقات خود را در سپاه می گذرانید و بقیه وقت خود را مطالعه می کرد مادرش میگوید اغلب تا نیمه شب می ماند و کتاب می خواند علی رغم اصرار خانواده مبنی بر ازدواج هرگز به این امر تن نداد. او می گفت:(در صورتی که ازدواج کنم نمی توانم به جبهه بروم . این امر ،مرا از پرواز به در گاه حق محروم می کند.)

نیمه دوم سال 1358 که دانشجویان پیرو خط امام به سفارت آمریکا هجوم برده و تعدادی از آمریکائیان را به گروگان گرفتند به دلایل امنیتی آنها را در تهران نگه داشتند بلکه به صورت پراکنده به شهر های مختلف فرستادند تعدادی از آنان را نیز به زنجان بردند مسئول گروه حافظ گروگانها (مرکب از عده ای از دانشجویان و افسران و سپاه) قامت بیات بود مهدی علی قنبری که آن زمان عضو دانشجویان بود می گوید:

 

برای حفاظت گروگانهای بهترین افراد سپاه از جمله اصغر محمدیان (شهید) مهدی پیر محمدی (شهید) حسنلو (جانباز) و قامت بیات انتخاب شده بودند جاذبه معنوی اینان به حدی بود که بعد از یک سال و اندی که گروگانها به زنجان منتقل شدند من و عده ای دیگر از دانشجویان به عضویت سپاه در آمدیم.

بیات در غائله کردستان در مبارزه با ضد انقلابیون تجزیه طلب نیز شرکت داشت و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در 31 شهریور 1359 و فرمان امام خمینی مبنی بر عزیمت به جبهه ها بدون آنکه منتزر اعزام بسیج و یا ستادی بشود به جبهه رفت.

 

مادرش میگوید: اولین بار که قامت می خواست به جبهه برود من به ستاد بسیج رفتم و به او گفتم : به مرز نرو آنجا کشته می شوی،او گفت:(فقط شما دارای پسر هستید؟َ!فقط شما مادرید؟!دیگران مادر ندارند؟!نه خیر وظیفه من و امسال من است که به جبهه برویم.) وقتی از جبهه بازگشت گفت:(ما در منطقه دارخوین در روستای محمدیه،شصت نفر بودیم که وقتی گلوله ای شلیک میکردیم نیروهای بعث فرار می کردند. ما میخواستیم غنایم زیادی به عقب بر گردانیم.

چون زمین مرطوب بود نمی توانستیم در گل و لای راه برویم. از خانه های مردم که تخلیه کرده بودند چکمه پیدا کردیم و به راه خود ادامه دادیم.)بیات دو ماه از عزیمتش به جبهه به زنجان بازگشت و به منظور تشکیل بسیج به فعالیت پرداخت.

 

او از میان افراد سپاه زنجان برای آموزش مربیگری انتخاب و به تهران اعزام شد. پس از بازگشت از این دوره آموزش مدتی در سومار فرماندهی یکگروه از پاسداران را به عهده داشت. بیات به دلیل سوابق بسیار در جبهه و مدیریت بالا به فرماندهی رسید.

او اولین فرمانده اعزامی از زنجان به منطقه جنگی بود و سایر نیروها زیر نظر او دوران خدمت عادی خود را سپری می کردند او در میان افراد تحت فرماندهی اش از محبوبیت خاصی برخوردار بود سید اشرف یکی از همرزمانش می گوید: در اتاقی که با بچه های دیگر می خوابید سعی می کرد در پایین ترین قسمت اتاق بدون زیر انداز بخوابد ویژگی های خاص بیات سبب شده بود اغلب فرماندهان او را بشناسند به همین دلیل اولین کسی که به سمت فرماندهی گردان از جانب شهید مهدی زین الدین فرمانده لشگر 17 علی بن ابیطالب انتخاب شد او بود.

 

بیات اوقات فراغت را مطالعه می کرد و با آنکه سمت فرماندهی داشت به نقاشی ساختمان یا کارگری می پرداخت. در زمینه انجام فرائض دین اکثر اعمالش را در خفا انجام می داد. مهدی علی قنبری از همرزمان بیات می گوید:

از اوایل جنگ با وجود موقعیت خاص آن زمان شبهه از چادر بیرون می رفت و نماز شب می خواند ولی در سایر رفتارش کاملا عادی بود.

 

در عملیات محروم در منطقه سپنتا بیات فرماندهی عملیات را بر عهده داشت در مرحله اول عملیات آتش دشمن بسیار سنگین بود و قامت از ناحیه چشم، پشت و پا مجروح شد ولی هیچ شکایتی نداشت. همرزمان وی بعد از چند روز که درد شدید شده بود از حرکات صورت وی متوجه شدت درد و جراحت شدند و به اصرار او را به تهران اعزام کردند. پس از اینکه تا حدودی بهبودی یافت به منزل رفت اما از مجروحیت خود به خانواده چیزی نگفت و تنها به این جمله که ((زخمی شدم و در حال بهبودی است.)) اکتفا کرد.


پدر ایشان قبل از شهادت قامت ، در خواب دیده بودند که یک نفر با سیمای نورانی آمده و پتو را از سر او کشیده و گفته بود اما فردا قامت را به میهمانی خواهیم برد پدر قامت در جواب گفته بود اشکالی ندارد  او را ببرید همین که از خواب بیدار شده بود به یک نفر سفارش کرده بود که بروید و به قامت بگوئیدهر چه زودتر خودش را به من برساند و آن روزها شدت عملیات ولفجر مقدماتی زیاد بود شهید قامت بیات با شنیدن در خواست پدر خود را سریعا با موتور به پدر رسانده و چند لحظه ای همدیگر را ملاقات می کنند و در این حین  پدر خواب خودش را برای پسرش بازگو می کند ولی شهید قامت بیات تنها سکوت کرده و لبخند شادی بر لب می نشاند و سپس بعد از خداحافظی دوباره به خط بر می گردد و این دیدار آخرین دیدار پدر و پسر بود و سرانجام دلاور و سردار زنجان به فیض شهادت نائل می گردد و به آرزوی دیرینه خودش می رسد.


1- چیزی که برایم شگفت آور بود این است که اولین روزی که ما را به خمپاره بستند همه مثل بید در سنگرها می لرزیدند و خیلی وحشت داشتند ولی بعد از چند روز دیگر عادی شده بود فقط گوش می دادیم به صدای گلوله و فوری سنگر می گرفتیم و وحشتناک نبود.

 

2- در همین روز که اولین نماز جماعت ظهر در زیر پل اجرا شد از نگاههای برادران معلوم بود که خیلی به همدیگر احساس برادری دارند.

 

3- صبح که از خواب بیدار شدیم پس از اقامه نماز قرار شد که روزی 5 نفر برای استحمام به شهر بروند امروز نوبت من بود سوار ماشین شدیم و به طرف دارخوئین حرکت کردیم  بعد ازیک ربع به دارخوئین رسیدیم بعد از نیم ساعت توقف از  آنجا به طرف اهواز که حدود یک ساعت راه بود و تمام جاده هاهم توسط سپاه در حال کنترل بود و نمی گذاشتند یک نفر هم شخصی  به جبهه بیاید حرکت کردیم نزدیکی های اهواز فردی که در کنار جاده ایستاده بود سوار کردیم و به شهر رساندیم در شهر اهواز که اکثر مغازه ها و دکان ها بسته بود و مثل اینکه عهده ای هم شهر را تخلیه کرده و به شهرهای دیگر رفته بودند . بر روی دیوارها  و یا در چهار راه ها روی تابلوهای بزرگ نوشته بودند خون شهدا به گردن کسانی است که شهرها را تخلیه می کنند.


او بارها و بارها در جبهه‌های مختلف حضور داشت.با مسئولیت‌های فرماندهی گروهان و گردان و با شایستگی‌ای که از خود نشان داده بود، فرماندهی تیپ الهادی لشگر17علی بن ابیطالب به او واگذار شد، او توانست این تیپ را تشکیل و سازماندهی کند.

 

محمد سراجی وطن ( همرزم شهید ) در توصیف شهید  قامت بیات  می گوید:

 

من در سال 1360 به همراه یک گروه جوان صد یا صدو پنج نفری عازم جزیره مینو شدیم و مسئول ما قامت بیات بود. گروه ایشان عده ای جوان بودند که در طی جنگ اغلب شهید شدند. افرادی مثل محسن جزیمق، سید اسماعیل ، حافظ سوری، حمی گوزلیان، بهمن نوری، فیاض اسدی، سنمار و غیره. قامت بیات به عنوان فرمانده فردی صمیمی و آگاه بود. وقتی دشمن پاتک می زد خیلی سریع و به موقع بچه ها را آماده می کرد و هرگز سریع تصمیم نمی گرفت و همواره فردی صبور و خونسرد بود.

 

شهید قامت بیات با افرادی مثل حاج میرزا علی رستم خانی , ابوالفضل پاکداد , حمید احدی , محمد ناصر اشتری ,  مهدی پیر محمدی  , مسعود صدر محمدی ( که همگی شهید شده اند) دوست بود هر گاه اینها در مکانی جمع می شدند کشتی می گرفتند به طوری که افراد تحت فرماندهی آنها تعجب می کردند زمانی بیات به محسن جزیمق گفته بود : تو به من کاراته یاد بده و من به تو مسائل عقیدتی.

 شهید قامت بیات در بسیاری از عملیات ها مانند طریق القدس فتح المبین و . فرماندهی نیروها را به عهده داشت.

 

خاطرات شهید قامت بیات از زبان دیگران :

  • مجید نظری :

ایشان در اوایل جنگ در محور دارخوئین و در روستای سلمانیه فرماندة نیروهای اعزامی از زنجان بودند و در آن روزها آب مصرفی خود را به وسیلة گالن‌های بیست‌ لیتری از رود کارون می‌آوردیم و چند نفری برای آوردن به لب کارون می‌رفتیم تا گالون‌ها را پر کنیم و به سنگرها بیاوریم. شهید بیات از آنجا که فردی مخلص بودند، خود را از دیگران جدا و بالا نمی دانستند و با عمل خویش دیگران را به کار دعوت می‌کردند، ابتدا خود برای آوردن آب پیشقدم می‌شدند و چند گالن برداشته و سپس به دیگران می‌‌فرمودند بچه‌ها بیایند برویم آب بیاوریم.

 

  • علی‌ محمد پیرمحمدی :

زمانی که امام راحل بنی‌صدر خائن را عزل فرمودند، این امر موجب شد کلیة نیروهای شرکت کننده در عملیات که بنده هم جزو آنها بودم، به انرژی اتمی دعوت شوم. شب حدود ساعت 9 بود، مراسم نوحه‌خوانی و عزاداری برگزار شد. پس از نوحه‌خوانی و عزاداری، شهید قامت بیات فرمودند که هر کس مشکل خانوادگی دارد، می‌تواند در پشت خط انجام وظیفه کند و ضرورتی ندارد که در عملیات شرکت کند، اما کسی حاضر به خدمت در پشت خط نشد.

دستور دادند یک کارتن خالی بیاورند، هر کس وصیتی دارد، بنویسد و به داخل کارتن بیاندازد. کلیة برادران حاضر در عملیات در رود کارون غسل شهادت نمودن و سپس گفتند هر کس به خط امام و به خط اهل بیت عصمت و طهارت معتقد است، می‌بایست موازین شرعی را رعایت کند، از جمله با اسرا و مجروحان دشمن بدرفتاری نکنید و تا زمانی که دستور تیراندازی صادر نشده، هیچ برادری حق تیراندازی ندارد. ساعت 4 صبح 21/3/60 عملیات با رمز خمینی روح خدا فرمانده کل قوا» بدون تیراندازی شروع شد و پس از فتح اولین خاکریز، صدای الله اکبر نیروهای اسلام در دل دشمن آنچنان وحشتی انداخته بود که در همان ساعات اولیه 950 نفر از نیروهای دشمن به اسارت نیروهای رزمنده در آمدند.

 

  • ناصر میانچی :

از ابتدای ورود به سپاه در سال 60 با چهرة گرم و صمیمی شهید قامت بیات آشنا شدم و از همان زمان برخوردهای آن شهید بزرگوار برایمان خاطره‌ای جالب بود. ایشان در مواجهه با عوامل ضد انقلاب و فساد بسیار قاطع، با شهامت و شجاع بودند، در حالی که با دوستان بسیار متواضع و صمیمی بودند.

یکی از خاطراتی که با آن شهید در برخورد اول داشتم، در هنگام اعزام نیرو به جبهه بود. بعد از عملیات فتح المبین قرار بود حدود 20 الی 30 نفر از برادران عضو رسمی به جبهه اعزام شوند، معمولاً در همة اعزام‌های آن زمان شور و حال عجیبی در سپاه حاکم بود. غالباً‌ بچه‌ها اصرار داشتند در حالی که مسئولین سعی می‌کردند با نوبت‌بندی و غیره، امور جاری سپاه هم انجام شود. بعد از عملیات موفق فتح المبین شور و حال اعزام به جبهه قابل وصف نبود. لیست اعزام در دست شهید قامت بیات بود. همه اصرار داشتند که اسم‌شان وارد لیست اعزام شود و شهید قامت نیز سعی در متقاعد کردن تک تک بچه‌ها داشت، ولی کسی به این صحبت‌ها راضی نمی‌شود. بالاخره کار به گریه و زاری کشیده و عده‌ای از بچه‌ها قهر کردند که شما چرا پارتی بازی می‌کنید و غیره . . . شهید بیات با خنده و مزاح با قول مساعد همه را قانع می‌کرد. بعضی از بچه‌ها در اعزام بعدی که قرار بود به جبهه بروند، به شهید قامت اعتراض می‌کردند که خودتان چرا می‌روید، بمانید و کارهای سپاه را انجام دهید و غیره. شهید قامت فقط سکوت می‌کرد و تبسم معنی‌داری بر لب می‌نشاند . این لبخند ایشان هنوز در ذهنم است. قبل از عملیات خدمت یکی از شخصیت‌ها برای بازدید و دیدار بچه‌ها به منطقه رفته بویدم. آنجا اصرار کردیم که ما هم بمانیم و بعد از عملیات برمی‌گردیم، ایشان باز هم لبخند معنی‌دار زدند و سکوت نمودند. بعد از عملیات که به زیارت پیکر پاک آن عزیز پرواز کرده رفته بودم، همان لبخند معنی‌دار را بر لبان ایشان احساس کردم و آنجا بود که معنی تبسم‌های معنی‌دار ایشان را فهمیدم.

 

  • مجید ارجمند :

شهید بزرگوار قامت بیات با توجه به خصوصیات عالی و برجستة اخلاقی‌اش از چنان جذابیتی بین نیروهای رزمنده برخوردار بودند که نیروها در سخت‌ترین مراحل عملیاتی و آموزشی احساس خستگی نمی‌کردند، چرا که شهید خود پیشقدم در کارها بود. شهید بیات با آن خلوص نیت و معنویت خاص و مدیریت عالی که در وجود ایشان خداوند به ودیعه گذاشته بود، یکی از عوامل مهم از بین رفتن توطئه‌های منافقین کور دل بودند. اولین ماموریت اینجانب جهت حضور در جبهة حق علیه باطل با فرماندهی شهید قامت بیات بود که در جزیرة مینو و به صورت پدافندی استقرار یافتیم و با تمام شایستگی و لیاقتی که ایشان از خود به نمایش گذاشتند توانستیم این ماموریت خطیر پدافندی را به همت ایشان و رزمندگان دلیر به نحو احسن به انجام برسانیم.

از ویژگی‌های بارزی که همواره در ایشان مشاهده می‌کردم، این بود که همواره و در همه حال در کنار نیروهای خوش بود و سعی و تلاش ایشان حل مشکلات بچه‌های رزمنده و بسیجی بود. ایشان از نظر نظم انضباط یک الگو و نمونه برای همرزمان خود بود و از نظر شجاعت، ایثار، گذشت و فداکاری در میادین جنگ بر علیه کفار یک اسوه به شمار می‌رفتند. چنانچه در ماموریت پدافندی جزیرة مینو چندین بار برای شناسایی دشمن با بلم به آن سوی اروندرود رفتند، ولی هیچ گاه حتی ترس و واهمه در دل این شیرمرد کارزار وجود نداشت.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دیجیتال مارکتینگ