1- چیزی که برایم شگفت آور بود این است که اولین روزی که ما را به خمپاره بستند همه مثل بید در سنگرها می لرزیدند و خیلی وحشت داشتند ولی بعد از چند روز دیگر عادی شده بود فقط گوش می دادیم به صدای گلوله و فوری سنگر می گرفتیم و وحشتناک نبود.
2- در همین روز که اولین نماز جماعت ظهر در زیر پل اجرا شد از نگاههای برادران معلوم بود که خیلی به همدیگر احساس برادری دارند.
3- صبح که از خواب بیدار شدیم پس از اقامه نماز قرار شد که روزی 5 نفر برای استحمام به شهر بروند امروز نوبت من بود سوار ماشین شدیم و به طرف دارخوئین حرکت کردیم بعد ازیک ربع به دارخوئین رسیدیم بعد از نیم ساعت توقف از آنجا به طرف اهواز که حدود یک ساعت راه بود و تمام جاده هاهم توسط سپاه در حال کنترل بود و نمی گذاشتند یک نفر هم شخصی به جبهه بیاید حرکت کردیم نزدیکی های اهواز فردی که در کنار جاده ایستاده بود سوار کردیم و به شهر رساندیم در شهر اهواز که اکثر مغازه ها و دکان ها بسته بود و مثل اینکه عهده ای هم شهر را تخلیه کرده و به شهرهای دیگر رفته بودند . بر روی دیوارها و یا در چهار راه ها روی تابلوهای بزرگ نوشته بودند خون شهدا به گردن کسانی است که شهرها را تخلیه می کنند.
شهر ,اهواز ,ها ,نفر ,ساعت ,سوار ,و به ,بود و ,به شهر ,را تخلیه ,بود سوار
درباره این سایت